کد مطلب:80284 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:309

انتقاد به صورت کلی











در نهج البلاغه ظاهرا از خلیفه ی اول و دوم تنها در خطبه ی شقشقیه كه فقراتی از آن نقل كردیم به طور خاص یاد و انتقاد نشده است، در جاهای دیگر یا به صورت كلی است و یا جنبه ی كنائی دارد. از جمله در نامه معروف خود به «عثمان بن حنیف» اشاره به مساله ی فدك كرده، می فرماید:

«بلی! كانت فی ایدینا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحكم الله ما اصنع بفدك و غیر فدك...»[1].

(آری، از میان آنچه آسمان سایه افكنده تنها «فدك» در اختیار ما بود كه آن هم گروهی بر آن بخل و حسادت ورزیدند و گروه دیگر آن را سخاوتمندانه رها كردند (و از دست ما خارج گردید) و بهترین حاكم خداست، مرا با «فدك» و غیر فدك چه كار؟ در حالی كه جایگاه فردای هر كس قبر اوست...).

این سخن به خوبی نشان می دهد كه در عصر پیامبر «فدك» در اختیار امیرمومنان علی علیه السلام و فاطمه (س) بود ولی بعدا گروهی از بخیلان حاكم، چشم به آن دوخته و علی علیه السلام و فاطمه (س) به ناچار از آن چشم پوشیدند و مسلما این چشم پوشی با رضایت خاطر صورت نگرفت زیرا در آن صورت خدا را به داوری طلبیدن و «نعم الحكم الله» گفتن معنی ندارد.

[صفحه 74]

در اینجا بد نیست به جریانی كه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده توجه كنیم وی می نویسد:

از «علی بن فارقی» مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم: آیا فاطمه در ادعایش صادق بود؟ پاسخ داد: بله. پرسیدم، پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد، با این كه می دانست فاطمه راستگو است؟ استاد تبسم كرد، سپس جمله لطیف و زیبا و طنز گونه ای گفت با اینكه چندان اهل شوخی و مزاح نبود، گفت: اگر روز اول به مجرد ادعای فاطمه فدك را باز می گرداند، فردا فاطمه ادعای خلافت همسرش را مطرح می ساخت و می بایست ابوبكر از مقام خلافت كناره گیری كند و در این مورد عذر زمامدار خلافت پذیرفته نبود، چرا كه با عمل نخستش اقرار به صداقت و راستگوئی دختر پیامبر كرده بود و باید پس از آن بدون نیاز به بینه و شهود، هر گونه ادعائی می كرد قبول نماید.

ابن ابی الحدید می افزاید: این سخن صحیح و درست است گرچه استاد آن را به صورت شوخی بیان نمود.[2].

و در یكی از نامه هایی كه برای اهل مصر فرستاده یادآور شده كه:

«... فلما مضی علیه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده. فوالله ما كان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی، ان العرب تزعج هذا الامر من بعده- ص- عن اهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه فامسكت یدی، حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الی محق دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما، تكون المصیبه به علی اعظم من فوت و لا یتكم التی انما هی متاع ایام قلائل...»[3].

(... چون او- كه درود خدا بر او باد- از جهان رخت بر بست، مسلمانان درباره ی امارت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند. به خدا سوگند هرگز فكر نمی كردم و به خاطرم خطور نمی كرد كه عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی كردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم به اطراف فلان بود كه با او بیعت كنند، دست بر روی دست گذاردم تا اینكه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند، دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نابود سازند (در اینجا بود) كه ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نكنم باید شاهد نابودی و شكاف در اسلام باشم كه

[صفحه 75]

مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود چرا كه این بهره ی دوران كوتاه زندگی دنیاست، كه زایل و تمام می شود....

و همچنین در نامه ای كه در پاسخ معاویه نوشته و مرحوم سید رضی آن را از نامه های بسیار جالب امام شمرده است، در قسمتی از آن می نویسد:

«... و قلت انی كنت اقادكما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت. و ما علی المسلم من غضاضه فی ان یكون مظلوما مالم یكن شاكا فی دینه و لا مرتابا بیقینه و هذه حجتی الی غیرك قصدها و لكنی اطلقت لك منها بقدر ما سنح لی ذكرها...»[4].

(... گفتی مرا مانند شتر مهار كرده می كشیدند تا بیعت كنم، قسم به خدا خواستی مذمت كنی مدح كردی و رسوا كنی تو خود رسوا گشتی، زیرا هرگز بر یك مسلمان عیب و عار نیست كه مورد ستم واقع شود مادامی كه خودش در دین خدا در شك و ریب نباشد و این حجت من است كه به سوی غیر تو متوجه است (یعنی ابوبكر و عمر) لكن به قدری كه به خاطرم گذشت ترا آگاه ساختم).

معاویه در نامه ی خود عدم رضایت علی علیه السلام را به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و كراهت شدید او را از بیعت با آنان به عنوان ملامت اظهار می نماید ولی آن حضرت همین معنی را تقریر می نماید و آن را سند مظلومیت خویش می شمارد.

در نهج البلاغه ضمن خطبه ای جمله هایی آمده است مبنی بر ستایش از شخصی كه به كنایه تحت عنوان «لله بلاء فلان» از او یاد شده است.

«لله بلاء فلان، فلقد قوم الاود و داوی العمد و اقام السنه و خلف الفتنه ذهب نقی الثوب، قلیل العیب، اصاب خیرها و سبق شرها. ادی الی الله طاعته و اتقاه بحقه...»[5].

(خداوند به او خیر دهد! كه كژیها را راست كرد و بیماریها را مداوا نمود، سنت را به پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه ای پاك و كم عیب از این جهان رخت بر بست به خیر و نیكی آن رسید، از شر و بدی آن رهائی یافت، وظیفه خویش را نسبت به خداوند انجام داد و آنچنان كه باید از مجازات او می ترسید!)

شارحان نهج البلاغه درباره ی اینكه این مردی كه مورد ستایش علی علیه السلام واقع شده، كیست اختلاف دارند:

[صفحه 76]

1- ابن ابی الحدید، طبق آنچه از «سید فخار بن معد موسوی الاودی» شاعر شنیده، منظور از آن «عمر» می باشد و دلیل وی این است كه در یكی از نسخه های نهج البلاغه كه به خط «شریف رضی» یافت شده زیر كلمه «فلان»، «عمر» نوشته شده بوده است ولی می دانیم این نمی تواند دلیل باشد، زیرا ممكن است كه این نسخه در اختیارش بوده خیال كرده است این سخن با عمر تطبیق می كند، لذا در نسخ تصرف كرده و زیر كلمه ی «فلان» عمر نوشته است.

2- ابن ابی الحدید از طبری نقل می كند كه: در فوت عمر زنان می گریستند دختر ابی حثمه چنین ندبه می كرد:

«اقام الاود و ابرا العهد، امات الفتن و احیا السنن، خرج نقی الثوب بریئا من العیب»

آنگاه طبری از مغیره بن شعبه نقل می كند كه پس از دفن عمر به سراغ علی علیه السلام رفتم و خواستم سخنی از او درباره ی عمر بشنوم. علی علیه السلام بیرون آمد در حالی كه سر و صورتش را شسته بود و هنوز آب می چكید و خود را در جامه ای پیچیده بود و مثل اینكه تردید نداشت كه كار خلافت بعد از عمر بر او مستقر خواهد شد. گفت دختر ابی حثمه راست گفت كه گفت: لقد قوم الاود... یعنی این سخن درست است ولی دختر ابی حثمه نگفته بلكه به او بسته اند ولی در هر صورت امام علیه السلام آن را امضاء كرده است.[6].

ابن ابی الحدید این داستان را موید نظر خودش قرار می دهد كه جمله های نهج البلاغه در ستایش عمر گفته شده است.

این گفته نیز قابل قبول نیست زیرا مشگل است گفته شود مرحوم شریف رضی این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است در حالی كه مقید است در نهج البلاغه سخنانی را كه امام فرموده جمع آوری كند و لذا اگر احیانا كسی یكی از خطبه ها و یا یكی از كلمات امام علیه السلام را به دیگری نسبت می داد، مرحوم سیدرضی متذكر شده است چنانكه در خطبه ی 32 با صراحت یادآور می شود كه این خطبه را به معاویه نسبت داده اند ولی صحیح نیست. سخن مورد بحث را نیز اگر دیگری گفته بود سیدرضی یادآور می شد.

3- مرحوم «قطب راوندی» كه نهج البلاغه را قبل از ابن ابی الحدید شرح كرده می گوید این سخن را امام علیه السلام درباره ی یكی از اصحابش فرموده (بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند او مالك اشتر بود) و از این نظر كه قطب راوندی نهج البلاغه را از شیخ «عبدالرحیم بغدادی» معروف به «ابن الاخوه» و او آن را از دختر سید مرتضی و او از عمویش «شریف رضی» نقل

[صفحه 77]

كرده است می توان گفت كه وی به مسائل مربوط به نهج البلاغه آشناتر است.

«صبحی صالح» كه خود از دانشمندان اهل سنت است و در نهج البلاغه هم تحقیقاتی انجام داده است تصریح می كند كه این سخن را امام علیه السلام درباره ی یكی از اصحابش فرموده است. لذا این تفسیر از همه ی تفسیرها صحیح تر به نظر می رسد، خصوصا كه مطالب سخن آن حضرت طوری است كه نمی توان گفت آن را درباره ی عمر گفته زیرا مسئله تغییر مسیر خلافت و جسارتهائی كه نسبت به دختر پیامبر نمود و همچنان اعتراضهائی كه در موارد مختلف به پیامبر كرده است چیزهائی نیست كه بتواند امام علیه السلام از آن تعبیر كند به «ذهب نقی الثوب» به ویژه كه تعبیرات امام در خطبه ی شقشقیه درباره ی او مخالف با این حرف است و احتمال تقیه در سخن بعید به نظر می رسد و اگر چنین بود مسلما سیدرضی به آن اشاره می كرد.[7].

4- علامه مطهری می گوید: برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارك دیگر غیر از طبری داستان را به شكل دیگر نقل كرده اند و آن اینكه علی پس از آنكه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سوال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی حثمه آن ستایشها را كه از عمر می كرد راست می گفت؟! علیهذا جمله های بالا نه سخن علی علیه السلام است و نه تاییدی از ایشان است نسبت به گوینده ی اصلی كه زنی بوده است و سیدرضی رحمه الله كه این جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است، دچار اشتباه شده است.[8].

5- «جارودیه» كه گروهی از زیدیه هستند معتقدند كه امام علیه السلام این سخن را درباره ی «عثمان» گفته است، گرچه ظاهرش مدح است اما منظور ملامت او است.

6- شارح «بحرانی» می گوید: این سخن درباره ی ابوبكر بهتر می سازد تا عمر، زیرا امام علیه السلام در خطبه شقشقیه برای عمر اوصافی بیان می دارد كه با این گفته تناسب ندارد.[9].

[صفحه 79]


صفحه 74، 75، 76، 77، 79.








    1. نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه ی شماره ی/ 45.
    2. شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 284.
    3. نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره ی 62.
    4. نهج البلاغه، نامه شماره ی 28.
    5. نهج البلاغه، خطبه ی شماره ی 226- به ترتیب ابن ابی الحدید، 223.
    6. ابن ابی الحدید، ج 12 ص 5- تاریخ طبری ج 5 ص 48.
    7. برای اطلاع بیشتر از سه احتمال فوق به مصادر نهج البلاغه، ج 3 ص 170 مراجعه شود.
    8. سیری، در نهج البلاغه، ص 163.
    9. شرح نهج البلاغه، مرحوم خوئی، ج 14 ص 372-373.